دو سروده از مهناز هدايتي
مهناز هدايتي مهناز هدايتي

غزل صلح

*ما جـهـان را بی قل و زنجیـر می خواهیم

سرزمینی شـاد و بی تـزویـر می خواهیم

خستـه از جنـگ و همیشه بـارش مـرگیـم

وحـد ت دنیــا همین تغـیـیـر مـی خواهیم

گرچه این خواب و خیالی هست در سرها

خواب و رویا دیگه بس تعبـیرمی خواهیم

صلح جویـان جهانیـم و شعار مــا عشــق

کل دنـیــا را تو یک تصویــر مـی خواهیم

یـک زبـان مشتـرک یـک پرچــم واحـــد

یـک سـرود مـلـی از تقد یـر مـی خواهیم

ما همیشه صلح می خواهیم همیشه صلح

زندگـی را ایـن گـونه تفسیر مـی خواهیم

مـــــا بــرای کـــود کــــان آفــریقـا یـــی

ذره ای نـان و کمـی هم شیـر مـی خواهیم

از بــــرای بـچـه هـــای کشــور ِ یـــاغــی

یـک سیاست دان بـی شمشیر می خواهیم

رخـنه در قلـب بشـر با صلـح و نان و آب

عشق را این گونه در تسخیـر می خواهیم

ای مَههِِ نـــازم هــدایــت مـی شـود دنیـــــا

گریـه ات را شـعـلـهً تبخیـر مـی خواهیم

 

 

موميايي

 

نکند چشم بزنی دلم را

که مثل سپیدهً صبح می خند د

من حتی به چشم های تو هم شک دارم

با اینکه آشنا هستی به خورشیدی که تا لحظاتی دیگر

در آبی ِ سرگردان آسمان می رقصد

امّا دلم از اوهام ِ یک شکِ نامریًی می لرزد

نمی شود ایمان تو را

انگیزه یک تخیل ِ نا مفهوم

از حسادت ناشیانهً یک باور دانست

تو حتی از تصور یک پد یده

در عصر سکوت هم می ترسی

کمی باور هایت را به رنگ آبی ِآسمان

نقاشی کن

بگذار ذهنت، ذهنیت یک زن مومیایی شده

از ترس انبساطِ درخشش

زیر خورشید طلایی را

که از ترس حسادت تو

تن به مومیایی شدن سپرده

ثانیه به ثانیه باور کند

دقایق را کند به پیش نبر

و عقربک هایِِِ زمان را

متوقف نکن

چه بمیرد ؛ چه بماند

به اوج باورِِِ ِ رستن رسیده است

چه بخواهی ، چه نخواهی

او مومیا یی شده ً دستان ِ خورشید است

تا از انقباض اخمهایت در امان باشدِ 

 


April 3rd, 2006


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان